ماه دوم زندگی آرمان
از هفته سوم زندگیت دل دردات شروع شد...هر شب با دل درد زیادی میخوابیدی طوری که من از ساعت ٧شب تا ٢ ٣ صبح یا داشتم شیر میدادم یا بادگلو میگرفتم یا دل دردتو با ماساژ یا باگذاشتن روی دستم اروم میکردم ....شبای سختی بود واوج دل دردات درست روز اول عید بود....برای همین ما اصلا عکس عید از سال ١٣٩٢ نداریم حتی روز ١ فروردین رفتیم بیمارستان مفید تا معاینه بشی
تشخیص باباجون ودیگر دکترا یکی بود ...دل درد کولیکی....تمام داروهای این دل دردو خریدیم فایده نداشت .
حالا دردات شده بود شبانه روزی ؟؟؟؟
خلاصه از دارو که نتیجه نگرفتیم چسبیدیم به نذرو نیاز...که خدارو شکر روز ششم عید دردات خیلی کم شد و ناپدید شد.
نمیدونم تاثیر دارو بود یا نذرها ...هرچی بود تموم شد..دلم برات خیلی میسوخت خیلی درد میکشیدی گاهی هردو باهم گریه می کردیم. این چند شب علاوه برمن ،بابایی حتی عرفان بیدار بود که تورو آروم کنه تا دردت تموم بشه...که خدارو شکر دل درد کولیکی که برای بعضی از نی نیا تا ٤ ماهگی ادامه داره مال تو با به پایان رسیدن ماه دوم،تموم شد.
عکس های ماه دوم
١ماه ١٠ روز
1ماه و 15
همونطور که گفتم از عیدوسفره هفت سین ما عکس نداریم اما این عکس حمام عیدته البته با لباس عیدت...که حسابی بعد از حمام خسته بودی وعصبانی