5ماهگی آرمان
تو این ماه ٢ مورد قابل توجه وجود داره:
١.اومدن دایی مهدی به ایران
٢.رفتن به شمال
با اومدن دایی و خانومشون مهمونیای متعدد بودی که میرفتیم همراه با ٢ تا عروسی در قزوین که ما یکیشو رفتیم چون با وجود شما خیلی سخت بود ..تازه در شیر خوردن هم اذیت می کردی..
این عکسا دقیقا ١٠ خرداد گرفته شده ..که شب شام خونه مسعود دایی بودیم
بقیه عکسا در ادامه
بغل مارگارت داشتی عکسای خودتو نگاه می کردی
اقایان حاضر در مجلس
سفر به شمال...در تاریخ ١٣ خرداد
این اولین سفرت بود...تو راه که خیلی پسر خوبی بودی..اونجام در طول روز اذیت نمیکردی اما شبا نمی خوابیدی وگریه می کردی..نمیدونم شاید دلت درد می کرد خلاصه ماهم میبردیمت تو ماشین می چرخوندیم تا شیر بخوری و بخوابی...
اینم عکسای شمال
هم تو هم هلیا روی شونه داداشی نشستین...اونجا خیلی عرفان هم به من هم به خاله الهه کمک کرد...بزرگ شدی حسابی باید جبران کنی
برای اولین بار سوار روروک شدی